دیوار یادگاری های یک عاشقانه

دلنوشته های یک زندگی شیرین برای صاحبان آن
مشخصات بلاگ

یادمه 3 سال پیش فروردین ماه بود که یک عیدی به معشوقم دادم که پابرجا بود . حال که مشکلات فنی مزید بر علت شده این دلنوشته را بر دیواری دیگر مینویسم تا لبخند را بر لبانش جاری سازم .

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

سه شنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۲۱ ق.ظ

به زیبایی تو

سلام عزیزم

دارم زیباترین لحظات عمرم رو میگزرونم

میدونی چرا ؟

آره درست حدس زدی

چون تورو دارم

چون دارم روز به روز ازت مطمئن تر میشم

تو جداً نیمه گم شده منی

خیالت راحت مثل کوه پشتتم

نمیزارم هیچ کس تورو اذیت کنه

تو هدیه خدا برای منی

خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت

فاطمه دوستت دارم !...


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۲۱
محمود علیمحمدی
سه شنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۵۵ ب.ظ

دیرینه آرزوی بازگشت به سالیان پشت سر

به نام خدایی که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت .

اول کلام را با بیتی از حافظ آغاز می‌کنم باشد که عرفانش روشنی‌بخش محفل من و قلم باشد .

 

          عـیـبـم مـکـن بـه رنـدی و بدنامی ای حکیم       

کــایــن بــود ســرنـوشـت ز دیـوان قـسـمـتـم

 

دیرینه آرزوی بازگشت به سالیان پشت سر از ازل و هبوط آدم بر دل انسان نقش بسته که‌ای کاش کام از میوه ممنوعه نمی‌جست و این‌گونه شد که همواره حسرت گذشته بر دل امثال ما نقش‌بست .

اما می‌خواهم از خود بگویم . 15 سال داشتم هنوز خوب و بد روزگار در ذهنم ندرخشیده بود که نوری در دلم روشن بود و کورسوی چراغی که به این نور می‌پیوست را در 10 سال آینده می‌دیدم چراغی که اکنون به آن رسیدم . باری همواره سن خود را بزرگ‌تر می‌انگاشتم و بزرگ‌تر بازگو می‌کردم مانند طفلی که می‌خواهد هر چه زودتر بزرگ شود . در آن سالیان یک وسیله دست داشتم که آن زمان به این وسیله رایانه می‌گفتند که امروز نیز قوت لایموت خود را در آن می‌جویم . شاید اگر بازهم از 10 سال پیش شروع می‌کردم چنین می‌کردم که اینک گرسنه نمانم چون این آزمون خطایش آن‌چنان بزرگ نبود . اما این از چنان‌که عام میگویند . اگر خاص‌تر به آن دوران بنگرم زیبایی لفظ حافظ را در ذهن خود جزو بزرگ‌ترین هدایای خداوندی میدانم که با بازگشتم به آن زمان بازهم چنین کنم و البته در سخنان بزرگ دیگران نیز بیش تدبر کنم چراکه امروز فکر می‌کنم به مشاهیر سرزمینم بسیار بدهکارم . چنین سعی می‌کردم که ذهنم از کلام مولانا و امثال هم پرمایه‌تر گردد شاید که رستگار شوم . 10 سال پیش نوجوانی بودم که باخدای خویش صحبت می‌کردم و الآن جوانی این‌چنینم . 10 سال پیش مرید حسین و مکتبش بودم و حالا چنینم . اما امروز یک‌چیز برایم پررنگ‌تر گشته که آن ظهور منجی بشریت است . چراکه آن روزگار خود را منجی می‌انگاشتم و امروز فقط تنها خواهشم از خدای چنین است که در رکاب منجی باشم و نه خود منجی. آری اگر 10 سال پیش چنین می‌دانستم برای ظهورت دعا می‌کردم ای مالک زمان . حال که خوب فکر می‌کنم خداوند 10 سال به من فرصت داد و من کمی پشیمانم . اما چیزی در دل دارم و آن این است که امروز شروع 10 سال دیگر است و باید این را نشانی قرار دهم تا آن مقدار پشیمانی نیز در دل نماند .

آهای مَردُم ! آهای مَردُم !

من حالا یک جوان 25 ساله هستم و می‌خواهم با شما وعده کنم تا دوباره بر دیوار منزلتان این‌چنین یادگاری بنویسم آری 10 سال دیگر .

در آخر توصیه‌ای دارم برای هر اهل‌دلی که‌ای فلان و ای فلان بیایید آن‌چنان زندگی کنیم که در 10 سال‌های آینده دل‌های شکسته در زندگی‌مان نداشته باشیم و یادمان نرود که بزرگ‌ترین دل شکنی از خدا و اهل‌بیتش است و این‌چنین دعا کنیم که‌ای رب ما را به امید خود وا نگزار چراکه ما بنده‌ی تو هستیم و جز تو خدایی بر هیچ‌کس نیست ای مهربان‌ترین مهربانان .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۵۵
محمود علیمحمدی